آخرای آذر بود اولای پیدا شدنت ؛ از انقلاب به سمت آزادی میرفتیم مسیر محبوب من. دستمو محکم گرفته بودی و هر جا مزاحمی نبود می بوسیدیم. من مست مست بودم . مست بودنت . رو زمین راه نمی رفتم. یه جای راه از رو به رو یه دختر و پسر میومدن نگاهم افتاد به دختره . مست مست بود مثل من . سلول های وجودش می خندید از خوشی . مثل من . ،هر دومون ملکه ی سرزمین خودمون بودیم. واسه چند ثانیه نگاه منو دخترک به هم وصل شد لبخند زدیم . شیرین ترین لبخند زندگیم بود رها ترین و عمیق ترین لبخند زندگیم. انگار داشتیم به هم می گفتیم : چه خوبه که تو هم مثل من خوشبختی. رد شدیم. تصویرشون کنار هم همیشه تو ذهنم می مونه . مطمئنم تصویر ما هم کنار هم تو ذهن اون مونده هنوز. وقتایی که دلم بگیره سرمو میبرم زیر پتو مچاله میشم تو خودم از ذهنم تا ذهن دخترک پرواز میکنم . اونجا که تصویر منو تو کنار هم حک شده. دست تو دست هم. جامو با تصویر خودم عوض میکنم . میرم تو ذهنش. تو ذهنش تو مال منی هنوز. سرزمین محبوب من یه جایی گوشه ی ذهن اون دخترکه.
کاش هرجا هست ملکه ی سرزمین خودش باشه همچنان.
اشتراک گذاری در تلگرام
ماه هاست جای خالی بوسه ات روی پیشانی ام تیر می کشد .
دلتنگی به گرسنگی روزه داران میماند ؛ تا نیمروز غوغا می کند
اگر روزه را شکستی که هیچ
اما اگر طاقت آوردی
ساکت می شود فرو می نشیند
ضعف می شود و می خزد به دست و پا و روح آدم
اما دیگر دلت را به هم نمی پیچد .
دلتنگی هم همین است از یک جایی به بعد
دیگر بی تاب نیستی
حواس پرت میشوی. بی حوصله میشوی .
گاهی هم بی خیال.
اما بی تاب نه.
اشتراک گذاری در تلگرام
چند وقت پیش دوستی مطلب طنزی فرستاده بود با این مضمون که غمگین ترین آدم دنیا مردی ست که میرود از سوپر سرکوچه نوار بهداشتی و سیگار می خرد . با مزه نوشته بود ؛ امشب از سر کار که برمیگشتم یادم بود نوار بهداشتی ندارم و باید بخرم و یادم بود ازون آبی های بی کیفیت نمیخوام ، ولی سختم بود بروم سوپری که همیشه خرید می کنم، داروخانه هم بسته بود . گفتم می روم خانه شاید معجزه شده باشد و یک نوار اضافه ته کمدم مانده باشد . رفتم خانه و دیدم معجزه ای در کار نیست. چاره ای نبود باید می رفتم و می خریدم ! دم مغازه کمی مکث کردم ، دو سه نفری داشتند خرید می کردند رفتم داخل ، اول چند قلم جنس بی ربط برداشتم برای رد گم کنی و دست آخر رفتم سراغ نوارها! طبق معمول در قفسه بالا بودند ، عزمم را جزم کردم و از آقای فروشنده خواستم دو بسته برایم بیاورد ،جالب بود ناخودآگاه هیچ کدام مان توی چشمهای هم نگاه نمی کردیم وقتی هم که بسته ها رو پایین آورد ندادشان به من سرش را پایین انداخت و گفت میذارم تو پاکت پای صندوق و رفت . پای صندوق که رفتم تازه استرس گرفتم ، پاکت به اندازه ی کافی تیره نبود ، یکهو ترسیدم ! نکند پسر نوجوان که دم صندوق ایستاده حرفی بزند؟ نکند آقایی که پشت سرم ایستاده دنبالم راه بیفتد؟ آخر دختری که ساعت 9 شب آمده نوار بهداشتی بخرد حتما تنهاست!! نگویید چه ربطی دارد ، آدم اگر یکی را داشته باشد بی خجالت بتواند بگوید فلانی برو برای من نوار بخر هرگز خودش راه نمیفتد برود دم مغازه ، اصلا یکی باید باشد که برود نوار بهداشتی و سیگار بخرد و وقتی آمد اگر ازین آبی های بی کیفیت گرفته بود نق بزنی که چقدر بی حواسی و اگر از آن صورتی های خوب گرفته بود بگویی دمت گرم و نگاه کنی و ببینی حالا که سیکل ماهانه ی تو مثل قسط وام اجاره و قبض آب و برق افتاده به آخر ماه ، وینستون خودش را قلم گرفته و بهمن خریده ولی برای تو از همان صورتی ها خریده که گفته ای راحت تر است.
بله ، اصلا شما بخوانید تنهاترین آدم دنیا دختری است که ساعت 9 شب می رود به بهانه ی کنسرو خیارشور و ماست کم چرب ، نوار بهداشتی می خرد و مشمای مشکی را یواشکی تر از مواد مخدر تا خانه می رساند و تازه به خانه که رسید یادش میفتد نمی خواسته ازین آبی های بی کیفیت بخرد .
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت